همین قدر از تو می دانم که بر خاک نمی تازی مگر بر پشته ای از کشته ها پرچم برافرازی
به ابرویت قسم وقتی غضب کردی یقین کردم که می خواهی مرا با یک نگاه از پا بیندازی
بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری زکات خون دل های فقیران را بپردازی
به شرط آبرو یا جان، قمار عشق کن با ما که ما جز باختن چیزی نمی خواهیم از این بازی
از این شادم که در زندان یادت گرچه محبوسم تو از من چون صدف در سینه مروارید می سازی
اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.
ایجاد وب سایت یا